دو تا نصیحت …!
1آ.شغال هم که باشید قابلیتِ بازیافت دارید ، امیدتونو از دست ندید خلاصه !
2.باور کنید استفاده از کلمات رکیک شما را به انسانی کول و باحال تبدیل نمیکند
یه زمانی بهمون میگفتن “یه دقیقه از اون اینترنت لامصب بیا بیرون میخوام تلفن کنم” !!
راستی
یکی از دغدغه های دوران کودکی من این بود که “نخ” وسط نبات چی کار می کنه آخه؟!
از من به شما نصیحت:
کسی که همیشه سعی میکنه بقیه رو شاد کنه
بیشتر از همه تنهاست
اون رو تنها نذارید
چون هیچوقت به شما نمیگه که بهتون نیاز داره … (دقیقا مصداق منه البته تا پارسال که دل . دماغ شاد کردن داشتم):(((
وضعِ نت یه جوری شده که ،
هفت هشت تا تب باز می کنی،
بعد مثل سیخای کباب هی دونه دونه ازاون اول تاآخر بهشون
سرمیزنی ببینی درچه وضعیه،لود شده یا نه..!
والاااااا ….
کلا هروقت عجله داشتی باشی به چراغ های قرمز میخوری
ولی اگه بخوای یه اس ام اس رو تا آخر بنویسی، همه چراغا سبز میشه !!
باید تو چشم اونایی که واسشون کاری میکنی اما تشکر نمیکنن زل بزنی بگی :
وظیفم نبود، لطف کردم !!
هرچه حجم جزوه کمتر، ک** ما ****تر :دی
داشتم با دوستم راه میرفتم بهش میگم بیا از تو سایه بریم.. میگه: نه عینک آفتابی دارم؛ باید تو آفتاب بریم :|
خدایا نعمتتو شکر
ه هزار امید از خانمم می پرسم
از کجا بدونم منو واسه خودم دوست داری؟
برگشته میگه:
قیافه و هیکل که نداری
بچه مایه دارم که نبودی
اخلاقتم که گند دماغه
به جز خودت چیزی واسه دوست داشتن نمی مونه عزیز دلم !
یه خانوم همسایه داریم که هر وقت میخواد پارک دوبل کنه
من با نیم کیلو تخمه میشینم تو تراس نیگاش میکنم ...
اصن یه وضعیه هااااااااا
یکی از بدترین لحظه های زندگی وقتیه که فیلم رقصیدنت رو توی جمع نگاه می کنی
یک کارت به کارت دیگری تبدیل می شود
هطرز اجرا: در این ترفند شما به آس خاج و بی بی دل و یک کارت اختیاری دیگر نیاز دارید. (البته شکل کارت ها به خودتون مربوط میشه) آس و بیبی را از وسط تا بزنید و از انتهای کارت ها آن ها را به هم بچسبانید و از کارت سوم به عنوان پشت کارت استفاده کرده و آن را به سمت بالا باشد. دست راستتان را از روی کارت بگذرانید. در حین انجام این ی تا شده را به سمت پایین متمایل کنید. به این ترتیب کارت عوض می شود.
14سال پیش تو یه همچین روزی ساعت پنج عصر موقع اذان یه بچه گوگولی مگولی ناز خوشگل به دنیا اومد.مامان باباش سه تا اسم رو گذاشتند لای قران تا از اخر اسم مونا انتخاب شد.از اون روز به بعد همه این دختر رو با سم مونا صداش زدند الانم این دختر خانوم خوشگلشده 14 سالشو امروزم تولدشه.تولدم مبارک!!!!!!!!!!!!!!
دوستان عزیز لطف کنین از سفره هفت سینتون عکس بگیرین و اونو آپلودش کنین و آدرسشو برام تو نظرا بذارین یا این که به ایمیل خودم یا این ایمیل :ninja.turtle89@yahoo.com بفرستید تا بذارم تو وبلاگم و با سفره های قشنگتون وبلاگ منم حال و هوای عید بگیره
حالا همه باهم:
تولده عید شما مبارک،تولده عیده شما مبارک
هفت سین خودمون:(همش دسترنج خودمه)
هفت سین مهتاب اینا:
هفت سین فرشته اینا:
هفت سین مبینا اینا:
مردی برای اصلاح به آرایشگاه رفت در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها در مورد خدا صورت گرفتآرایشگر گفت:من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد
مشتری پرسید چرا؟
آرایشگر گفت : کافیست به خیابان بروی و ببینی مگر میشود با وجود خدای مهربان اینهمه مریضی و درد و رنج وجود داشته باشد؟
مشتری چیزی نگفت و از مغازه بیرون رفت به محض اینکه از آرایشگاه بیرون آمد مردی را در خیابان دید با موهای ژولیده و کثیف با سرعت به آرایشگاه برگشت و به آرایشگر گفت : می دانی به نظر من آرایشگر ها وجود ندارند!
مرد با تعجب گفت :چرا این حرف را میزنی؟ من اینجاهستم و همین الان موهای تو را مرتب کردم.
مشتری با اعتراض گفت : پس چرا کسانی مثل آن مرد بیرون از آریشگاه وجود دارند؟
آرایشگر گفت : آرایشگر ها وجود دارند فقط مردم به ما مراجعه نمیکنند.
مشتری گفت : دقیقا همین است خدا وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نمیکنند .برای همین است که اینهمه درد و رنج در دنیا وجود دارد...
|
خدا کجاست؟؟؟
شب خواب دیدم.
خواب یک فرشته...
از او پرسیدم خدا کجاست؟
پاسخی نداد.
باز پرسیدم خدا کجاست؟
جوابی نداد.
گفتم فرشته با تو هستم ,خدا کجاست؟
فرشته سکوت اختیار کرد.
خسته شدم. سرم را پایین انداختم و رفتم.از دست فرشته ناراحت بودم.
ناگهان از خواب بیدار شدم.................
فردا شب فرشته دوباره به خوابم آمد.
گفت: تمام دیروز را دنبال بهترین جواب برای سوالت بودم.
آمده ام تا پاسخ بگویم.
توخدا را می توانی
در دستان گره خورده ی دو عاشق , درهنگام باران, زیر درخت نارون ببینی
وآنگاه می فهمی خداوند در تمام زیبایی ها حضور دارد.
دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود.موضوع درس درباره ی خدا بود.
استاد پرسید:«ایا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟»
کسی پاسخی نداد.
استاد دوباره پرسید:«ایا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟»
دوباره کسی پاسخی نداد.
استاد برای سومین بار پرسید:«ایا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟»
برای سومین بار هم کسی پاسخی نداد.
سپس استاد با قاطعیت گفت:
«با این وصف خدا وجود ندارد.»
یک دانشجو که به هیچ وجه با استدالال استاد موافق نبود اجازه خواست تا صحبت کند.استاد پذیرفت.دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش سوال پرسید:
«ایا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟»
همه سکوت کردند.
«ایا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟»
همچنان کسی چیزی نگفت.
«ایا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟»
باز هم کسی پاسخ نداد.
پس دانشجو چنین نتیجه گرفت:
«استاد مغز ندارد!»