عید رمضان
«عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت»
دلم برای شبهای استجابت دعا تنگ میشود؛ برای قرآن به سر گرفتنها و الغوث الغوث گفتنهای شب قدر. دلم برای سحری خوردنها و افطاری خوردنها تنگ میشود؛ دلم برای ربنا گفتنهای موقع افطار و اذان تنگ میشود. رمضان رفت و عطر و بوی قرآن را با خودش برد؛ قرآن خواندنهایی که ثواب چند برابر داشت. ولی خدا را شکر که سربلند از امتحان بیرون آمدیم. صد شکر که به عید رمضان رسیدیم و صد حیف که آن روزها و لحظهها و دقیقهها و ثانیهها گذشت. خدایا! آنچه در توانمان بود، انجام دادیم. به فضل و کرمت از ما بپذیر!
عید صالحان
حس میکنم سبک شدهام؛ یک ماه پرواز در باغ ملکوت، یک ماه شستوشوی روح، یک ماه در محضر دوست بودن، شرایط پرواز را مهیا کرده است.
حس میکنم خودم را میفهمم و خودم را پیدا کردهام. امروز، روز عیدی است که صالحان، چشم به راهش بودند؛ روز عید فطر؛ روز رهایی از همه رذایل و پلیدیها.
بروبچ{خودمونی دوستان} عیدتون مبارک.راستی مهتاب جونم وقتی رفتی واااااااااااااااااااه ه ه ه ه ه ه......... من رو تنها گذاستی این جا باهات حرف بزنم یا تلفنی؟
مهتاب جان اگه میشه جواب دوستتون رو بدین
واقعا نه این تن بمیره یک ماه کامل در باغ ملکوت پرواز کردی؟یا اینکه هر ساعت از روز های روزه داری که میگذشت دلت بیشتر فرمون میداد که به سمت یخچال بری؟نه راستش رو بگو با من راحت باش
فک کنم بیشتر باید به سمت شیر آب میرفتم تا یخچال
آخه دوست عزیز(بووووووووووووووووووووووووووووو)تو کی هستی من نمیشناسمت
چی؟