زوج خیلی خیلی خوشبخت

روزی یک زوج خوشبخت، بیست و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفتند. در این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی علت این خوشبختی رو جویا شدن. مرد گفت: برای ماه عسل به یک منطقه تفریحی رفتیم. اونجا برای اسب سواری، دوتا اسب انتخاب کردیم. اسبی که من انتخاب کرده بودم خوب بود، ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود. سر راهمون اسب ناگهان پرید و همسرم رو از زین انداخت. همسرم خودش رو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت: این بار اولته. بعد از چند دقیقه دوباره همون اتفاق افتاد. این بار همسرم نگاهی به اسب کرد و گفت: این بار دومته. راه افتادیم... وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت، همسرم خیلی با آرامش تفنگش رو از کیف درآورد و شلیک کرد و اون اسب رو کشت!! سر همسرم داد کشیدم و گفتم: چی کار کردی روانی؟ دیوونه شدی؟ حیوون بیچاره رو چرا کشتی؟ همسرم یه نگاهی به من کرد و گفت: این بار اولته!!!