☺...سه نقطستان...☺

☺...سه نقطستان...☺

به سراغ من اگر می آیی،تو سه نقطستانم!!! اینجا سه نقطستان،صدای جمهوری دل
☺...سه نقطستان...☺

☺...سه نقطستان...☺

به سراغ من اگر می آیی،تو سه نقطستانم!!! اینجا سه نقطستان،صدای جمهوری دل

حکایت وقت رسیدن مرگ

یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...

طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ... 
اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ... 
مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ...

توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ...
مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست
و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!

نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !


نظرات 16 + ارسال نظر
مبینا جوووووون 1391/11/27 ساعت 01:41 ب.ظ

قیافه مرده تو اون لحظه دیدنی بوده.

اره

مبینا جوووووون 1391/11/27 ساعت 01:49 ب.ظ

مونا خیلییییییییییییی خلی که دیشب فکرت به چه چیزایی مشغول بوده که صبح خواب بمونی.

همش تقصیر تویه احمقه دختره چشم سفید

مبینا جوووووون 1391/11/27 ساعت 01:53 ب.ظ

تو خیلی خلی که بعد از این همه مدت دوباره برا خودت زندش کردی.
من که گفتم فاموشش کن.

نمیتونم من اگه جای تو بودم الان از خجالت و شرمساری میمردم . بچه پرو

مبینا جوووووون 1391/11/27 ساعت 01:57 ب.ظ

من که بهت توضیح دادم دختره نفهم.

نخیرم ندادی

مبینا جوووووون 1391/11/27 ساعت 02:01 ب.ظ

خیلی دروغ گویی مونا خانوم.
بس من تا ساعت ۲:۳۰ داشتم گل لگد میکردم.

دقیقا

مبینا جوووووون 1391/11/27 ساعت 02:16 ب.ظ

نظرم رو خوندی؟

آره فک کنم بدبخت شدم

نادیا 1391/11/27 ساعت 03:15 ب.ظ

به این میگن یک بدبیاری بزرگ در ضمن لطف کنید حرفاتونو با مبینا جون تو مدرسه بزنید

چشم امر دیگه ای نیست؟؟؟؟

به تو چه من کیم 1391/11/28 ساعت 10:14 ق.ظ

اینجا وبلاگه؟؟؟ یا مجلس دعواکردن هااااا؟

به لطف و یاری دوستان به مجلس دعوا بدل شده

زهراجوون 1391/11/28 ساعت 03:03 ب.ظ

بد نبود

فاطمه باحاله 1391/11/28 ساعت 03:46 ب.ظ

به حرفای نادیا توجه نکن.
یه چیزی میگه که واقعا نمیخواد.همین جا کل کل کنین تا آدم بفهمه چی میگین.
خیلی جالب و تکراری بود
درضمن آمار نظراتت اومده پایین ها!بجنب

بالاخره که شما ها باززم نمیفهمین!!

.
.
.
اره نمیدونم چرا فک کنم یه کم دیر به دیر آپ میکنم

مبینا جوووووون 1391/11/28 ساعت 09:30 ب.ظ

فاطمه خانوم خیلی فضول تشریف دارین.
شما به حرفای ما چی کار دارین؟

راس میگه...!!!!

mahtab 1391/11/29 ساعت 01:20 ب.ظ

هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه (حالا اونقدر هم خنده دار نبود که من شلوغش کردما!!!)

خوبه خودت اعتراف کردی

فاطمه باحاله 1391/12/01 ساعت 03:20 ب.ظ

جان؟
مبینا خانوم چی گفتن؟
به من چه؟
واقعا که انتظارشو نداشتم.
حالا منم میگم که :دعواهاتونو تو مدرسه بکنین
بی تربیتا
ایول نادیا.خوب گفتی(تا کور شود هر آن که نتوااند دید)

ای بابا این بچه الان عاشقه حالش خوب نیست حالا یه چیزی پ
گفته دیگه
حالا برا من طرفداری نادیا رو میکنی؟؟؟؟؟هرچند منم در فکر برقراری صلحم

فاطمه باحاله 1391/12/02 ساعت 02:53 ب.ظ

صلح ؟ با نادیا؟تو؟عمرا
مگر این که نادیا رو خوب نشناخته باشم.
بله.طرفداری نادیا رو می کنم.
نادیا جُـــــــــــــــــــــــــــــــون من باهاتم.

ای بابا تو هم طرفداری نادیا رو بکن....اشکال نداره...

مبینا جوووووون 1391/12/03 ساعت 12:10 ق.ظ

چه زود ناراحت میشین فاطمه خانوم.
اگه میدونستم بهتون بر میخوره نمیگفتم.
البته مونا خانوم این که من عاشقم درسته ولی ربطی به این موضوع نداره
.
.
.
.
شایدم داره!!!!!

دلم تنگ شده واسه حرف زدن تو وبلاگت.
داشتم حرفامونو میخوندم گریم گرفت

اوغی... روزای خوبی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد