☺...سه نقطستان...☺

☺...سه نقطستان...☺

به سراغ من اگر می آیی،تو سه نقطستانم!!! اینجا سه نقطستان،صدای جمهوری دل
☺...سه نقطستان...☺

☺...سه نقطستان...☺

به سراغ من اگر می آیی،تو سه نقطستانم!!! اینجا سه نقطستان،صدای جمهوری دل

حکایتی از مولانا

پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد.
از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد : ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.
پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت :
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز

آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است !
پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود...
نتیجه گیری مولانا از بیان این حکایت:‌
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه

تنها راه تغییر عادتها، تکرار رفتارهای تازه است

نظرات 3 + ارسال نظر
سحرناز 1392/01/09 ساعت 12:40 ب.ظ http://www.blackberrys.blogfa.com

سلام خانم خانما...
مرسی خیلی قشنگ بود...

منم منتظرتم...

bavar konin vaght nemikonam

مبینا جوووووون 1392/01/09 ساعت 03:55 ب.ظ

کد قالب نظرام رفته. الان اگه بری تو وبلاگم قسمت نظرام نمیاد.
کد قالب نظراتو برام ایمیل کن

نادیا جونت 1392/01/15 ساعت 03:07 ب.ظ

چرا نظرای منو یکی در میون تایید می کنی؟
دفعهی آخرت با شه ها...
آفرین دختر خوب.. راستی تولدت مبارک

من همشو تایید کردم نادیا جونمرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد